پنج شنبه شب ماهیار جون را بردیم خ بهار تا براش تاب و سه چرخه بخریم ، کاری نبود که نکنه می خواست خودش راه بره و تند تند بدو و جیغ بزنه و با جیغ حیغ کردنش خودش بلند بلند می خندید خیلی باحال بود و عشقش این بود که از پله های پاساژ بالا و پایین بره و بعد رفت ماشین سواری سکه ای عشقش اینکه که فرمان را بچرخونه ، بهر حال طوری بود که عرق باباش در آورده بود ، بعد از آن رفتیم رستوران قناری برای شام خیلی رستوران باحالیه باردار که بودم یکبار رفتیم البته این بار که رفتیم خلوت تر بود یادمه زمان بارداریم ظهر جمعه رفتیم بقدری شلوغ بود که نگو و ماهیار هم داشت آنچنان لگد میزد که نگو آخه گرسنه اش شده بود یادش بخیر. راستی تا یادمه رفت امروز روز ش...